به ادامه مطلب مراجعه کنید...
زمان زردشت:
دورترین زمانی که برای زردشت تامل شده اند سدة هیجدهم پیش از میلاد و نزدیکترین آن سدة هشتم پیش از میلاد است برای تعیین این تاریخ دو روش عمده به کار رفته است.
در روش اول به ارقام و اعدادی استناد شده که دربارة زندگی زردشت در کتاب های پهلوی و عربی یا در منابع یونانی آمده است در روش دوم نتیجه گیری بر اساس معیارهای زبانی و قرائن تاریخی است:
1 – نتیجه گیری بر اساس اعداد و ارقام بر اساس تاریخ سنتی:
در کتاب بند هشن آمده است که «چون هزارة سلطة بزغاله (جدی) فرا رسید از سوی آفریدگار اورمزد به پیامبری آمد و گشتاسب پس از پذیرفتن دین 90 سال فرمانروایی کرد. مجموع سالهای فرمانروایی او 120 سال بود. بهمن پسر اسفندیار 112 سال، همان (چهرآزاد) دختر بهمن 30 سال، دارا پسر همای که همان بهمن است، 12 سال و دارا پسر دارا 14 سال» با جمع بستن این ارقام عدد 258 سال بدست می آید که زمان فاصل میان زردشت و کشته شدن دارا بدست اسکندر است. از سوی دیگر بیرونی می نویسد که از ظهرو زردشت تا زمان اسکندر 258 سال فاصله بوده است.
مسعودی نیز فاصله زمانی زردشت تا اسکندر را 258 سال ذکر می کند اما از این روایات گوناگون، یا تاریخی معلوم نمی شود که منظور از «زمان زردشت» تاریخ زایش اوست یا تاریخ وحی بر او در سی سالگی، یا تاریخی که در چهل سالگی دین خود را آشکارا بر مردمان ابلاغ کرد. یا زمانی که در چهل و دو سالگی گشتاسب دین او رار پذیرفت.
همچنین روشن نیست که منظور از «تا زمان اسکندر» چیست؟ آیا مقصود زمان فتح ایران به دست اسکندر است یا مرگ او، یا اصولاً مراد از تاریخ اسکندر یا تاریخ سلوکی است.
هنیگ بر آن است که «تا زمان اسکندر» به معنی سال مرگ داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشی به نظر وی تاریخ است که درسال 330 ق . م اتفاق افتاد، اما در مورد مبدأ تاریخ یقین ندارد، بنابراین به نظر وی تاریخ تولد او یا سال 618 یا 628 یا 630 پیش از میلاد بوده است و چون زردشت بنا به روایات مذکور در کتاب های پهلوی 77 سال عمر کرده است سال فوت او را در 541 یا 551 یا 553 ق . م می داند.
2 – زمان زردشت بنا بر قرائن زبانی و تاریخی:
بر این اساس یار تولومه زمان زردشت را حدود 900 ق . م و مایر و ورزند و نگ شدر زمان او را اواخر هزاره دوم و اوائل هزاره اول پیش از میلاد می دانستند بارو بر اساس مطالعة یشت های قدیمی، خصوصاً فروردین یشت، استدلال می کند که اطلاعاتی که در یشت ها آمده است، همه متعلق به شرق ایران است و هیچ گونه اثری از حوادث غرب ایران و بین النهرین در آنها نیست بنابراین، این آثار همه متقدم تر از مهاجرت های ایرانیان از شرق به غرب است و چون نامهای قبایل ایرانی مانند پارس و ماد در اسناد آشوری متاخرتر از نیمه دوم قرن نهم ق . م نیست بنابراین، مهاجرت آنان نمی تواند متاخر از 900 ق . م باشد. در فروردین یشت غالباً از چهار نسل پی در پی خانواده ها پیرو زردشت سخن رفته است بنابراین باید زمان زردشت را دست کم 150 سال متقدم تر از این تاریخ دانست در نتیجه، بارو حدود 1100 سال قبل از میلاد را متاخرین تاریخ برای زمان زردشت پیشنهاد می کند.
بویس نیز پس از رد تاریخ سنتی و روایات یونانی می نویسد که فقط بر اساس اوستا می توان زمان زردشت را حدس زد. به نظر او گاهان از نظر زبانی قابل مقایسه باریک وادا است که آغاز تدوین آن ظاهراً در حدود 1700 ق . م بوده است.
تصویری که از جهان در گفته های زردشت می بینیم و تصویر پردازیهای او مقتبس از سنت قدیمی شبانی اوست. بنابراین می توان احتمال داد که وی زمانی میان 1400 و 1000 قبل از میلاد می زیسته است و این زمانی است که قوم او در شمال آسیای مرکزی پیش از آن که به سوی جنوب روانه شوند و در خوارزم مستقر گردند می زیستند.
زادگاه زردشت:
در مورد زادگاه اصل زردشت نیز اختلاف نظر وجود دارد. در منابع پهلوی و به دنبال آنها در کتاب های عربی و فارسی «ایرانویچ» یعنی سرزمین اصلی را که اقوام ایرانی از آنجا برخاسته اند و بنا به روایات دینی زردشتی در آنجا دین به زردشت ابلاغ شده است، با آذربایجان یکی شمرده اند. این یکسان شماری احتمالاً از زمانی پیدا شده است که دین زردشتی به غرب ایران و در جامعة مغان که در ناحیة ماد می زیستند، راه یافت و سپس در دورة ساسانی از اهیمت خاصی برخوردار شد. به گونه ای که همه مکان های شرقی را با مکان های در غرب ایران مطابقت دادند. امروز دانشمندان انتساب زردشت را به آذربایجان به چندین دلیل مردود می دانند که مهم ترین آنها دلایل زبانی است. زبان اوستایی یعنی زبان کتاب اوستا در مقایسه با سایر زبانهای ایرانی زبانی است متعلق به شرق ایران و در این کتاب هیچ نشانی از واژه هایی که اصل مادی یا فارسی باستان داشته باشند دیده نمی شود.
زندگانی زردشت بنابر گاهان و متن های قدیم اوستایی:
آنچه در اوستا و در منابع فارسی آمده است بیشتر جنبه اساطیری دارد گرچه در این مطالب نیز حقایقی می توان یافت.
آنچه به یقین در مورد زندگی زردشت از متون اوستایی بر می آید این است که خاندان او سپیتمه یا سپیتامه (در پهلوی سپیتمان) نام داشته است. نام پدرش پورو شسپه (در پهلوی پورشسپ) و نام مادرش دو غذووا ش(در پهلوی دوغدو) نام داشته است. و نام پدربزرگش هیچتسب بوده است.
زردشت از کودکی تعلمیات روحانی دیده است، زیرا درگاهان (یسن 33، بند 6) خود را «زوتر» نامیده است و آن را اصلاحی که در مورد دین مردی که دارای شرایط کامل روحانیت است به کار می رود.
همچنین در اوستای متاخر (یشت 13، بند 94) در مورد او کلمة «آترون» به کار رفته که به معنی مطلق روحانی و دین مرد است درگاهان (یسن 43) اشاره شده که به او از سوی او رمزد وحی رسیده است اما این مطلب به تفصیل در کتاب های پهلوی آمده است.
نخستین کسی که به او ایمان می آورد میدیوی مانگمه (پهلوی آن میدیوماه) بود که نامش در فرودین یشت (یشت 13، بند 95) ذکر شده است. وی در منابع بعدی پسر عموی زردشت به شمار آمده است. زردشت دین خود را با دشواری تبلیغ کرده است.
در سرودهای خویش (یسن 46، بند 2) از فقر و کمی تعداد حامیانش سخن می گوید و از بدکاری کوی ها و کرپن ها که ظاهراً پیشگویان و روحانیون هم وطن او بودند گله و شکایت دارد و بعضی دشمنان خود مانند بندوه و گر همه (یسن 49، بند 1 و 2) نام می برد.
سرانجام بر آن می شود که از زادگاه خود دور شود و به سرزمین مجاور برودو در این سرزمین که فرمانروای آن گشتاسب است سرانجام با موفقیت روبه رو می گردد (یشت نهم، بند 26) چنین بر می آید که پیش از همه هوتوسا (پهلوی آن هوتوس) همسر گشتاسب به دین او گرویده و احتمالاً به توصیة او شاه نیز پیروز شده است.
زردشت بر حسب سنت سه بار ازدواج کرده است. نام زن نخست و دوم او معلوم نیست. زن نخست او پسری به نام ایست و استرده و سه دختر به تربیت به نام های فرینی و ثریتی و پورو چیستا به دنیا آورد. (یشت 13، بند 139).
زردشت در گاهان (یسن 53، بند 3) از ازدواج این دختر سوم خود یاد می کند. بر حسب روایات دینی زردشتی این دختر به ازدواج جاماسپ درآمد.
از قرن دوم رزدشت که نام نیز ذکر شده است دو پسر به نام های اوروتت نره و هوچیثره (یشت 2، بند 98) به دنیا آمده است. زن سوم او هووی نام داشته از خاندان هووگوه و ظاهراً زردشت از او فرزندی نداشته است.
بنا به روایات دینی زردشتی فرشوشتره (پهلوی آن فرشوشتر) پدر هووی بوده است.
با گروش گشتاسب به دین زردشتی مخالفت های حکمرانان هم جوار برانگیخته شد. نام برخی از این فرمانروایان مخالف زردشت درآبان یشت (یشت 5، بند 109) آمده است که از میان آنان ارجاسب تورانی از همه نامورتر بود. در نبردار جاسب زریر برادر در گشتاسب حامی او بوده و برهومیکه دیوپرست غلبه کرده است و همچنین بستور و جاما سب یاوران او بوده اند اما قهرمان اصلی اسفندیار بوده است.
بنا به روایات دینی زردشت در سن 77 سالگی کشته شد و قاتل او «برادریش» نام داشت.
زندگی نامه اساطیری زردشت:
زندگی راستین پیامبران را همیشه هاله ای از اسطوره فرا می گیرد، هر چند که در خلال اسطوره ها حقیقت های فراوان نهفته است، افسانه ها به تدریج بر گرد زندگی نامة واقعی حلقه می زنند و کم کم زندگی اساطیری را می سازند. اکنون جهت اطلاع از آنچه که در مورد زندگی زردشت در متون قدیمی آمده است به شرح برخی از آنها می پردازیم. که غالباً از متون پهلوی قدیم و ترجمه اوستا و کتاب های «برگزیده های زاد سپرم» «دینکر»، « وجر کرددینی» و «روایات پهلوی» اقتباس شده است و به ظاهر آمیخته با افسانه به نظر می رسد.
منظور از آوردن این مطالب در متن آشنایی با عقاید و اساطیر ایران باستان بوده و نیز آنچه که در مورد زردشت به آن ایمان داشته اند.
زردشت همانند آدمیان دیگر از سه عنصر اصلی تشکیل شده است: فره، فروهر، جوهرتن، فره یا خُرّه همان موهبت ایزدی است که تجلی ظاهری آن نوراست همراهی آن با مردمان موجب نیکبختی و جدایی از آنان سبب بدبختی است.
فروهر روح پاسبان آدمی است، پیش از تولد وجود دارد و پس از مرگ نیز باقی می ماند و در صورتی که بازماندگان برای او نیایش کنند و هدیه تقدیم دارند، خشنود می گردد و از خانواده حمایت می کند.
جوهرتن صورت مادی یا جسم آدمی است. آفرینش هر کدام از این عناصر تشکیل دهندة زردشت به گونه ای اساطیری توصیف شده است.
فرّه زردشت از ازل جزئی از اورمزد بوده و در پیش او قرار داشته است تا بعدها در هنگام مقرر با عناصر دیگر ترکیب شود. فروهر او در پایان سه هزارة اول از دوران ده هزار سالة جهان همراه با دیگر آفریدگان «مینویی» آفریده شده است. به روایت دینکرد، امشاسپندان (فرشتگان) زردشت را به صورت «مینویی» آفریدیند و فروهر او را که دارای دهان و زبان سخنگوی و دراای سری گرد بود در میان او نهاد. او رمزد جوهرتن او را نیز در عالم «مینو» آفرید تا آن را بعداً از طریق با دو ابر و باد به گیاهان منتقل کند و سپس از طریق شیر گاوانی که در میان آن گیاهان چرا کرده اند وارد تن پدر و مادرش شود.
عناصر زردشت در این صورت «مینویی» یا مثالی همچنان باقی می مانند تا زمانی که او باید به صورت انسان واقعی به جهان آید. بدین منظور باید این سه عنصر با هم ترکیب شوند.
فرّه او از پیش او رمزد به روشنی بی پایان و از آنجا به خورشید به ماه و از ماه به ستارگان و از ستارگان به آتشی که در خانة «زوپیش»، مادر مادر زردشت می سوخت، پیوست.
و این در لحظه ای بود که زویش دو غدوما در زردشت را به دنیا می آورد.
داخل شدن فره در وجود و غدو و درخشندگی خاصی بدو بخشید به گونه ای که در خانه ای که او زاده شد، مانند آن بود که آتشی به خودی خود می سوخت. این نور همچنان با دغدو و تا زمان زایش زردشت همراه بود. برای انتقال فروهر او از عالم مینو به این جهان، امشا پسندان ساقه ای از گیاه مقدس هوم را به بالای مردی ساختند و فروهر زردشت را به درون آن بردند. سپس آن را از آن روشنی بی پایان برداشتند و بر کوه اساطیری اسنوند که جای که جای آن در منابع ما آذربایجان ذکر شده است نهادند. سیصدو سی سال مانده به پایان سه هزاره سوم جهان دو تن از امشا پسندان، یعنی بهمن وارد اردیبهشت به شکل موجودات این جهانی درآمدند و به جایی که دو مرغ برای جفت گیری نشسته بودند و هفت سال پیش از آن مارها بچه های آنها را خورده بودند، رسیدند. به دل مرغان انداختند به دنبال هوم روانه شوند. مرغان دوسر هوم را گرفتند و آن را در آشیانه خویش نهادند. تقدس هوم و بودن فروهر زردشت در میان آن سبب شد که مارها نتوانند از درخت بالا روند و به بچه مرغان دست یابند. ساقه هوم با آن درخت پیوند خورد و همیشه تازه و سرسبز در بالای آن درخت در حال رویش بود.
دوغدوبا پور شسب پیوند زناشویی بست. آنگاه بهمن وارد بیهشت با هم به نزد پورشاسب آمدند و در دل او انداختند که آن ساقه هوم را با خود ببرد، پورشاسب به سوی رود اساطیری دایتی (احتمالاً سفید رود) که شاخه هوم در کنار آن رسته بود رفت. درخت چنان بلند بود که گمان برد برای دستیابی به آن باید آن را ببرد اما معجزه به یاری او آمد، هوم از بالای درخت تا به میان آن فرود آمد، پورشاسب که آیین پرستش را به جای آورده بود، هوم را برید و آن را به نزد همسر خود سپرد.
اما جوهرتن او را اومزد از نزد خویش به سوی باد و از باد به سوی ابر به حرکت درآورد و به صورت آب در زمین فرو فرستاد، در پی آن انواع گیاهان از زمین روییدند و پورشسب، شش گاو سفید را به سوی آن گیاهان روانه کرد، دو گاوی که هنوز نزاییده بودند و به گونه ای معجزه آمیز پور شسب ساقه هومی را که فروهر زردشت که در آن گیاهان بود با شیر گاو آمیخته شد. پورشسب ساقه هومی را که فروهر زردشت که در آن گیاهان بود با شیر گاو آمیخته کوبید و به آن شیر گاو آمیختند و بدین گونه فروهر و جوهرتن زردشت با هم یکی شدند، پورشسب و دوغدو این شیر آمیخته به هوم را نوشیدند، در اینجا که مزة که در تن دوغدو بود با فروهر و جوهرتن زردشت یکجا به هم پیوستند و از هم آغوشی آنان که علی رغم الرغم مخالفت دیوان انجام گرفت نطفه زردشت بسته شد.
تولد رزدشت از پیش اعلام شده بود در لحظه تولید او نیروهای زندگی بخش و مرگ آور به ستیز برخاستند به روایتی تولد او در روز خرداد (روز ششم) ماه فروردین بوده است.
به هنگام تولید خندید، چون چشم به جهان گشود، هفت جادوگر که پیرامون او گرد آمده بودند تا از تولد معجزه آمیز او ترسیدند، رئیس جادوگران که دورسرو نام داشت خواست تا سر نرم او را با دست بفشارد و او را بکشد بر اثر معجزه ایزدان دست او خشک شد. او پدر زردشت را از تولد غیر عادی فرزندش ترسانید و او را برانگیخت که به تباهی فرزند رضایت دهد و او را در آتش بیافکند، اما آتش به او اثر نکرد و مادرش فرزند را به جای امنی بدر.
بار دیگر به تحریک دورسرو، کودک را بر گذر گله گاوان نهادند تا او را لگد مال کنند و از میان بردارند.
اما گاو بزرگ شاخداری که در پیش همه گاوان حرکت می کرد چون کودک را دید در برابر او ایستاد و نگذاشت که گاوان از روی او بگذرند مادر او را برگرفت. بار سوم باز به تحریک و توصیه دورسرو، کودک را برگذر گلة اسبانی نهادند که به آبشخور می رفتند و اسبان را بر او تازانیدند. اما اسب ستبر زرد گوشی که پیشرور اسبان بود از او پاسبانی کرد و زردشت آسیبی ندید.
بار چهارم او را به لانه ماده گرگی که بچه های او کشته شده بودند، نهادند تا گرگ سر رسد و بچه های خود را کشته یابد و به کین خواهی زردشت را بدرد. اما به خواست ایزدان معجزه ای روی داد پوزة گرگ خشکید. سروش وبهمن میش بزرگی آوردند تا کودک را سراسر شب شیر دهد و بدین گونه آسیبی بدو نرسید، بامداد روز بعد مادر او را زنده یافت.
دو رسرو که از توطئه های خود سودی برنگرفته بود با جادگران دیگر به آن ده آمد و همه به چاره جویی پرداختند. برادر و ریش کرپ که از داناترین جادورگران بود در کار او فرو ماند و به پروروشسب و دیگران گفت که این کودک دارای برتری ها فراوان است و پیشگویی کرد که بهمن امشاسپند به این جهان می آید و او را به هم سخنی می برد و دین او به هفت کشور می رسد و دیوان در زیر زمین پنهان می شود و سپس از کشته شدن او اظهار ناتوانی کرد.
از پانزده سالگی تا سی سالگی، دوران کمال اندیشه و فضل و پارسایی زردشت است.
به روایت زادسپرم او دو برادر بزرگتر و برادر کوچکتر از خود داشت و خود فرزند میانی از پنج پسر پوروشسب بود هنگامی که زردشت پانزده ساله شد که بنابر سنن زردشتی سن بلوغ و تمیز است فرزندان پوروشسب از پدر سهم خواستند، و زردشت او به راهنمایی بهمن امشاسپند، از میان جامه ها، کستی را برگزید و بر کمر بست.
در این فاصله زمانی اشاره ای کوتاه به همسر گزینی او شده است.
معجزه دیگری در این روزگاران از او ظاهر شد و آن هنگامی بود که می خواست به همراه مردان و زنان پیر و جوان و کودکان، از رودخانه ای پر آب و ستبر بگذرد، گذشتن از آب برای آنان دشوار بود اما زردشت با معجزه توانست بی آنکه پلی در میان باشد آنان را از رودخانه عبور دهد. درسی سالگی زردشت در جشن «بهار بوده» یا جشن های بهاری که چهل و پنج روز بعد از پایان اسفند ماه برگزار می شد، شرکت جست. این جشن اولین گاهبنا راز گاهبنارهای شش گانه است. در راه حرکت به سوی جشن زار به خواب رفت و در خواب دید که مردم جهان ساز و برگ جشن را به سوی شمال نگاه داشتند و مردم روی به شمال داشتند و در پیش همه میدیوماه پسر آراستای برادر پورو شسب بود. اینان به نزد زردشت می آمدند و زردشت آن را به نشانه این دانست که که میدیوماه نخستین کسی خواهد بود که به وی بگرود.
پس از بگزاری مراسم دینی «بهار بوده» برای به جای آوردن نیایش به کنار رودخانه دایتی رفت تا برای تهیه شیرة گیاه هوم، از آنجا آب بردارد. چند بار در آب داخل شد، چون چهارمین بار از آب بیرون آمد، مردی را دید که از طرف جنوب به سوی او می آمد. او بهمن امشاسپند بود قامتی داشت به اندازه سه مرد که قد هر یک به اندازه یک نیزه باشد. بهمن شاخة سفیدی در دست داشت که نماد دین بود. در اینجا میان بهمن و زردشت گفتگوهایی انجام گرفت. آنگاه هر دو با هم، بهمن پیش و زدشت پس، به سوی او رمزد و انجمن امشاسپندان روانه شدند. در طول ده سالگی یعنی تا چهل سالگی به زردشت هفت بار با او رمزد و امشاسپندان و فرمان هایی که از آنان دریافت داشته است در کتابهای، گزیده های زاد سپرم، دینکرد، زردشت نامه و در روایت جیهانی آمده است.
پس از آنکه او رمزد اسرار دین را به او آشکار کرد زردشت متحمل چند نوع آزمایش دینی (ور) شد. از آتش گذشت، روی گداخته بر سینه او ریختند و شکم او را دردیند اما آسیبی ندید. (وینکرد هفتم، فصل پنجم، بند 4 به بعد)
دو سال پس از نخستین هم سخنی، او رمزد بدو فرمان داد که پیامبری دین مزدیسنی و رسالت خود را اعلام دارد. اما روحانیون و جادو پزشکان و فرماروایان ناحیه به دشمنی با او برخواستند و برای نابودی او به تکاپو افتاندند.
زردشت یکی از توراینان را به نام «اوروایتادنگ» به دین خواند و از سوی او رمزد و وعده داد که در صورت پذیرش دین، قدرت او افزون شود و در غیر این صورت شایسته مرگ خواهد شد. با این همه او نپذیرفت و به عقوبت گرفتار آمد. زردشت از یکی از دیگر از فرمانروایان محلی که «ویدوشت» نام داشت و دشمن ایزدان بود، درخواست کمک کرد. ویدویشت درخواست او را رد کرد و به عقوبت آن بیش از سه شب زنده نماند. در هوا معلق ماند و مردمان به نظاره ایستادند پرندگان گوشت او را خوردند و استخوانهایش بر زمین افتاد.
اهریمن که از پیشرفت کار زردشت نگران بود، دیوان را در جایگاه خودش در شمال گرد آورد و به آنان فرمان داد که برای نابودی زردشت بتازند. دو دیو بزرگ بر او حمله ور شدند، زردشت دعای معروف «اهورفور» را خواند و دیوان بهت زده به جای خویش بازگشتند و به اهریمن اعتراض کردند که «تو دستوری می دهی که امکان انجامش نیست» و از ترس اثر دعای اهورفور که همچون سنگی به بزرگی خانه ای بود و همه بر زیرزمین گریختند و دیگر بر زمین آشکار نشدند.
اهریمن دست از توطئه نکشید و ماده دیوی را به صورت زنی زیبا برای اغوانی زردشت فرستاد. او رمزد پیش از آن در این باره به زردشت هشدار داده بود مادة دیو خود را پسندارمد ایزد بانوی زیبای زمین معرفی کرد. زردشت فهیمد که فربیی در کار است می دانست که دیوان از جلو زیبایند و از پس زشت. از این و از آن ماده دیو خواست که روی برگرداند چون روی برگردانید دید ه جانوران موذی و خزندکان از تن او آویزان بودند. زردشت بار دیگر دعای اهورنور خواند و ماده دیو از نظر ناپدید شد. زمانی که زردشت چهل ساله بود و برای تبلیغ دین به دربار گشتاسب روان شد و او را به دین اورمزد خواند. ورود زردشت به دربار گشتاسب با توصیفی خاص آمده است:
سحرگاهان زردشت سقف کاخ گشتاسب را شکافت و داخل شد با خود سه چیز داشت: 21 نسک اوستا، آتش برزین مهر و شاخه سروی. آتش را در دست گشتاسب و جاماسب و اسفند یار نهاد ولی آتش آنها را نسوزاند سرو را درزمین کاشت و فوراً برگ هایش روئید و از میان برگ ها نوشته ای آشکار شد خطاب به گشتاسب که دین را بپذیرد. درباریان و جادو پزشکان به مخالفت با عقاید او برخواستند. با این که گشتاسب بر آن بود که عقاید زردشت را خود بشنود اما در باریان که از نفوذ کلام او در گشتاسب بیم داشتند دست به توطئه زدند.
به روایتی استخوان مرده در انبان او نهادند تا تهمت جادوگری و پیروی از آئین نامه غیر معمول بر او زنند. به روایتی دیگر برای زردشت مناظره ای با حکیمان تدارک دیدند و چون زردشت از مناظر پیروز شد به در آمد و پیامبری خود را اعلام داشت و آن را بر شاه عرضه کرد و شاه هوا خواه او شد. دشمنان نهانی در خانة زردشت داخل شدند و اجزای مردة انسان و حیوان را در خانه و در لایه ای بستر او جای دادند و برای دیدن آنچه طوطئه کرده بودند گشتاسب را به خانه او بردند تا او را در نزد گشتاسب رسوا کند. شاه فریب بدخواهان را خورد و زردشت را به زندان افکند.
گشتاسب را اسب سیاهی بود، شیدفام که ناگهان فلج شده گویی که دست و پایش را در شکمش فرو رفته، پزشکان دربار در درمان او فرو ماندند. در زندان خبر به زردشت رسید و او به شاه اطلاع داد که اگر او را از زندان آزاد سازند می تواند اسب را بهبود بخشد و برای این کار چهار شرط گذاشت: گشتاسب دین او را بپذیرد، اسنفدیار حامی دین او باشد، هوتوس همسر گشتاسب و مادر اسنفدیار به دین بگرود و توطئه گران رسوا و مجازات شوند.
گشتاسب شرایط را پذیرفت و زردشت را با نیایش به درگاه او رمزد اسب را شفا داد.
پس از آن زردشت در مناظرت پیوسته پیروز می گشت. از جمله مباحثه او بود با فرزانگان بابلی که در بعضی از روایات بدان اشاره شده است.
برای این که ایمان گشتاسب در دین استوار شود و به تبلیغ آن بپردازد ار رمزد بهمن و و اردبهشت و آتش را به صورت موجودات مادی به خانه گشتاسب فرستاد. گشتاسب نخست گمان کرد که آنان سواران ارجاسب اند که به خانه او فرود آمده اند اما هنگامی که لب به سخن گشودند دانستند که فرستادگان او رمزدند. ایزد آتش به گشتاسب گفت: اگر پرستش او رمزد را بپذیری و دست از پرستش دیوان بردای، فرمان روایی طولانی و زندگانی دراز و ثروت و پسری همچون پشوتن خواهی یافت. اگر نپذدیری بر کرکس ها فرمان دهیم که گوشت تو را بخورند و استخوان هایت بر زمین افتد. با این همه گشتاسب از ترس در جاسب در پذیرفتن دین تردید داشت او رمزد را به نزد اردیبهشت امشاسپند فرستاد تا اردیبهشت به نزد گشتاسب آید و معجونی را بدو بنوشاند تا آینده بر او روشن شود. گشتاسب در عالم خاسه و شهود پیروزی خویش را بر جاسب بدید چون از این حال بیرون آمد، زن خویش هوتوس را خواند و از او خواست که زردشت را به دربار فرخواند تا زردشت تعالیم دینی به او بیاموزد. زردشت نامه روایتی را در این میان به مناسبتی می گنجاند به این ترتیب که گشتاسب پس از اقرار به دین زردشت چهار چیز آرزو کرد، نخست این که بداند در آن جهان جای او کجاست، دوم این که رویین تن شود، سوم این که در جهان از همه چیز آگاه شود و چهارم این که عمر جاودانه داشته باشد زردشت بدو گفت که داشتن همة اینها برای او میسر نیست این چهار آروز را برای چهار نفر باید درخواست کرد. زردشت «درونی» آماده ساخت و در آن می و بوی و شیر و انار نهاد. چون گشتاسب می را نوشید بیهوش شد و سه روز به خواب رفت روانش به مینو رفت و جایگاه خویش را دید و چون از خواب برخواست بر هوتوس گفت: زردشت را فرا خواند تا به او تعلیم دینی دهد، «بوی» به جاماسب رسید و بر اثر آن همة دانشها بر او آشکار شد، پشوتن شیر نوشید و بی مرگ و جاودانه شد، دانه ای انار به اسفندیار رسید و رویین تن شده دیو خشم خبر گرویدن گشتاسب را به دین زردشت به ارجاسب رسانید و بدو خبر داد که پس از آن دیگر بر ایرانیان چیره نخواهد شد، ارجاسب بر آشفت و می نوشید و در عالم مستی خیونات را بر ایرانیان برانگیخت.
زردشت در 77 سالگی درگذشت وفات او را روز خور (یعنی روز یازدهم) ماه دی بود. در روایا دینی آمده است که وی را «تور برادر وریش» به قتل رسانید.
زندگانی تاریخی زردشت:
ظاهراً زردشت دهقانزاده ای بوده است که از تبار و ریشة آرایایی روییده و رشد یافته است. آنچه از تعالیم و سرگذشت او – که بهترین مبین حقایق است – استنباط می توان کرد این است که نام او زورواستر (این تلفظ یونانی کلمه در اروپا مشهور است) و اصل آن زراتشتر کلمة آریایی کهنه است که گویند جزء اخیر آن «اشترا» به معنای شتر است، و برای تسمیه وجوه مختلف ذکر کرده اند که از آن جمله «دارای زرد اشتران» یا «صاحب کهن اشتران» می باشد.
تاریخ حقیقی تولد زردشت بسیار مجهول است. روایات ایرانی تولید او را در حدود 660 ق . م نشان می دهد که با وجود همة احتمالات بعید اغلب محققان جدید آن را پذیرفته اند. ولی بعضی دیگر با قراین و دلایل موجه بر آنند که زمان ظهور این پیغمبر ایرانی قدیمیتر از آن تاریخ بوده و او در حدود 1000 ق . م می زیسته است. همچنین محل تولد او نیز مجهول مانده بعضی می گویند در ناحیة ماد (آذربایجان)، شمال غرب ایران، و بعضی گویند در باکتریا (بلخ)، شرق ایران به وجود آمده، ولی از قرار معلوم وی در غرب ایران زاییده شده، اما در شرق ایران به کار دعوت خود پرداخته است.
روایات باستانی بر آن است که زردشت در پانزده سالگی نزد آموزگاری تعلیم یافت و از او «کشتی» (نام کمربند مقدس زردشتیان است شبیه به زنار هندوان و این شباهت در دو مذهب نیز قابل توجه می باشد) دریافت کرد و هم از آغاز عمر به خوبی مهربان و سرشت لطیف معروف گردید. در هنگام بروز قحطسالی که در ایام جوانی او اتفاق افتاد وی نسبت به سالخوردگان حرمت و رافت و دربارة جانوران محبت و شفقت به عمل می آورد. چون سنین عمرش به بیست رسید، پدر و مادر و همسر خود را رها کرده، برای یافتن اسرار مذهبی و پاسخ مشکلات روحانی که اعماق او را پیوسته مشوش می داشت در اطراف جهان سرگردان شد و از هر سو رفت و با هر کس سخن گفت، شاید که نور اشراق درون دل او را منور سازد. گویند روزی در انجمنی، از دانایان پرسش کرد که نیکوترین کاری که شایستة آسایش و معنوی داشته) پرستش میکرده و در پیشگاه ایشان در زیر آسمان صاف و در کنار محرابها با حضور مویدان (پیشوایان روحانی) قربانیها و هدایا می گذرانیده اند و آتش را می پرستیده و شربتی آسمانی را سکرآور که از فشردة گیاهی مقدس به نام «هوما» (سوما مذکور در ودا) می گرفته اند برای کسب خیر و برکت می نوشیده اند.
پرستش آذر از رسوم و آداب بسیار قدیم ایرانیان است و دارای اهمیت خاصی بوده و آن را هم با تشریفات و مناسکی شبیه به آنچه که در هند آریاییها نسبت به آن عنصر فروزان به عمل می آورده اند می ستوده اند و هم دارای موقع و اثر تاریخ کهنسال در دین زردشتی است که رسم آن تا روزگار ما همچنان باقی و پایدار مانده است.
از اگنی، که در آیین و دایی خدای آتش است، در آداب ایرانیان نامی برده نشده، لکن شک نیست که هم او یا مفهوم او بوده که نزد ایرانیان قدیم محل پرستش قرار داشته است و برای عبادت او مراسم و تشریفاتی در برابر آتشگاه به عمل می آمده و عصارة سوما را بر روی آن می پاشیده و نباتات و گیاهان اطراف آتشگاه را تقدیس می کرده اند و بر روی خوانی از سنگ، هدایا و قربانیهای نیاز روانهای بهشتی و ارواح مقدس آلهة غیبی می کردند. این هدایا از حبوب و غلات و بالاخره گوشت حیوانات بوده، و جانوری را که قربانی می کرده اند با برسم تقدیس می نموده اند. برسم عبارت بوده است از چند شاخه گیاهان و اشجار مقدس که آنها را دسته کرده، در برابر صورت گرفته، در مقابل آتش به عبادت می پرداخته اند. باید گفت که از ایرانیان باستانی جمعی کثیر، هم از عهود دیرینه، صحرا گردی را ترک گفته و سکونت اختیار کرده، به کشاورزی و باغبانی و زراعت غلات و حبوب و تربیت اشجار پرداخته بودند و مواشی و دواب خود را برای چرا به مراتع دور دست می فرستاده اند. برای این گروه، رفته رفته رسوم سابق و آداب گذشتة مذهبی مناسب احوال نمی افتاد و اوضاع اقتصادی ایشان با آن کیش و آیین کهن مغایرت حاصل می کرد. کشتار چارپایان به نیت قربانی با زندگانی نوین ایشان مناسب نمی بود. آنچه برای دورة صحرا نشینی و بیابانگردی امری آسان و سکنة قراء و قصبات گران تمام می شد. ولی مغان و پیشوایان مذهبی با رسوم و روایات دیرین همچنان ثابت و استوار مانده بودند و به هیچ تغییر و اصلاحی تن در نمی دادند. از این رو زردشت، که مردی مصلح بود، آن اوضاع را تغییر داد و دیگرگون ساخت.
روان باشد چیست. در پاسخ گفتند: «سیر کردن گرسنگان، خوراک دادن به چهار پایان، فروزان داشتن آتش، افشاندن شیرة هوما و آب و پرستش دیوان بهترین کارهاست». زردشت در این سخن اندیشه کرد و گفت: «از این همه چهار کار نخستین را که در خور مردمی دادگر و روانی آمرزیده است می توان پذیرفت مگر پرستش دیوان که کاری است دشوار و جان بهشتی از آن بیزار.»
در منابع یونانی که کمابیش دربارة زردشت روایاتی آورده اند گفته شده که زردشت مدت هفت سال در بن غری درون کوهی به سر آورده، به خاموشی مطلق می گذرانید. آوازة کار او از شرق به گوش مردم روم رسید و شهرت یافت که مردی مرتاض بیست سال تمام در بیابانها گذرانیده و جز پنیر طعامی نخورده است.
چون زردشت به سی سالگی رسید (سنی که غالباً در دماغهای صاحبان افکار روحانی و اذهان نوابع مذهبی دورة بروز بحرانهای فکری است) مکاشفاتی به او دست داد. روایات در این باب به قدری فراوان و اغراق آمیز است که برای او معجزات عجیب و کرامات غریب ذکر کرده اند. گویند نخستین بار که برای او کشف و شهود دست داد، وی در سواحل رود دیتیا، در نزدیکی موطن خود بود در برابر نظرش نمودار گردید که او را فرشته و هومنه (بهمن) یعنی «پندار نیک» نام داده اند. پس فرشته با گفت و شنود کرد و به او فرمان داد که جامة عاریتی کالبد را از جان دور سازد و روان را پاک و طاهر فرماید، آنگاه صعو کرده، در پیشگاه اهوار مزدا، یعنی خدای حکیم، حاضر گردد. وی چنان کرد که خدای متعال که پیرامونش صفوف فرشتگان جای داشتند بر او نظر فرمود. از چگونگی حضور او در محضر الاهی سرگذشتی بسیار جاذب و جالب روایت می کنند که خلاصة آن این است: چون زردشت در آن انجمن آسمانی و جایگاه برین دورن آمد، سایة او محو گردید زیرا پرتو تابش فرشتگان و اشعة درخشان ارواح علوی در پیرامون او وجود او را چنان مستغرق نور ساخته بود که ظلی باقی نماند. پس اهورا مزدا به او تعلیم داد و ارا به پیغامبری برگزید و امر فرمود که حقایق و تعلیم و تکالیف آیین بهی را به عالیمان بیاموزد.
از آن پس هشت سال دیگر بر زردشت بگذشت و او در عالم کشف و شهود با شش فرشتة مقرب (امشاسپندان) یکایک گفت و شنود کرد و از مجلس هر کدام بر روشنایی ضمیر و صفای دل او لختی می فزود.
در گاتها، که ظاهراً خود زردشت است، به این مکاشفات اشاره شده و بعضی قطعات که حاکی از مطالب اصلی و موثق و معتمد است از زمان او به جای مانده از آن جمله یک جا می گوید:
«من مانند وخشور پاک تو را، ای اهورا مزاد، می ستایم وقتی که وهومنة نزد من آمد و از من پرستش کرد: کیستی؟ و به که وابسته ای؟ و نشانی تو در این روزگار چیست؟ من به او گفتم: من زردشتم، دشمن دورغ، که تا غایت توانایی وجود با دروغ نبرد می کنم و پشتیبان نیرومند راستگویانم و سرانجام به عالم بی پایان خواهم رسید و در آنجا تو را ای مزاد، ستایش خواهم کرد و نغمه ها به یاد تو خواهم سرود.
تو را، ای روان پاک و مقدس، تو را ای اهورامزدا، می ستایم، هنگامی که وهومنه نزد من می آمد و از من سوال فرمود: آهنگ چه کار داری؟ در پاسخ گفتم: حرمت و ستایش آتش تو آهنگ من است و تا تاب و توان دارم در طریق حق کوشش می کنم. راستی را به من نشان ده تا او را بطلبم.
چون تو به من گفته به راستی برو و راستی را تعلیم ده. مگر به من امر نکردی که از چه بپرهیزم و چه چیز را فرمان ببرم؟ تو گفتی به فرمان «سروش» گوش فرا ده و سرنوشت پر از گنج در پی توست. پاداش نیک دراز در انتظار مردمان است.
از آن پس ده سال تمام بر زردشت بگذشت که به پرستش و عبادت مزدا مشغول بود و پیوسته از مردم روزگار جفا و آزار می دید. پس از این مکاشفه بیدرنگ تعلیم و خلایق را آغاز کرد، ولی در ابتدا کسی به سخنان او گوش نداد. چندین بار نومید شده، در معرض فتنه و آزمایش قرار گرفت. یعنی روان پلید نگره مینیو او را وسوسه می کرد که عبادت مزدا را ترک کند. لکن زردشت همچنان در عقیدت خود پایدار بود و پاسخ داده می گفت: «نی من از دین بهی و راستی بر نمی گردم هر چند که جان و تن و اعضای بدن مرا از یکدیگر جدا کنند، از پرستش مزدا روی برنمی تام».
عاقبت پس از ده سال زردشت به مقصود رسید و نخستین کسی که آیین او را پذیرفت و به او گروید عموزادة وی، مردی به نام میدثینیمائونها بود. پس، در یکی از بلاد شرقی ایران به دربار شاه آن دیار به نام ویشتاسپ راه یافت.
مدت دو سال زردشت کوشش و جهد بسیار کرد که این پادشاه را به دین خود درآورد. و یشتاسب که علی الظاهر مردی پاکدل و خالص عقیده و نیکومنش بود با زردشت همراه گردید، لکن وی تحت نفوذ کارپانها (مغان) واقع شده بود که در اوستا به بدی یاد شده اند و آنهارا کاهنانی حریص و دنیا دوست وصف کرده است. آنان جماعتی بودند که به روش باستانی قربانیهای حیوانی به عمل می آوردند و به اعمال سحر و جادو اشتغال داشتند و مدعی بودند که بدین وسایل موجب ازدیاد محصولات و حفاظت مواشی و دواب و مانع حملات و تهاجمات قبایل تورانی در شمال توانند شد. کارپانها با اقتدارات شیطانی خود بر ضد عقاید و مبادی زردشت برخاستند و سبب شدند که زردشت را دستگیر کنند و به زندان اندازند. سرانجام بعد از دو سال از زردشت معجزی به ظهور رسید و اسب سیاه محبوب ویشتاسپ را که به مرضی مهلک مبتلا شده بود درمان کرد و همچنین چون همسر ویشتاسب، موسوم به هوتائوسا، نیز او حمایت و پشتیانی می کرد بالاخره شاه به دین او در آمد.
گرویدن شاه به دین زردشت البته کامل و از روی خلوص بود و ویشتاسپ سراسر نیروی خود را برای نشر دعوت آن پیامبر بهدین به کار برد. درباریان و امرا نیز به دنبال شاه به او گرویدند. برادر او، زین، و فرزند دلاورش، اسفندیار، از پیروان موثر و نیرومند زردشت شدند. دو برادر از طبقة نجبا و اشراف، که در انجمن شاه جایگاهی ارجمند داشتند، به نام فراشائوشترا و جامناسپا با آن پیغمبر دامادی و خویشاوندی حاصل کردند. اولی دختر خود را به نام هوئووی به زردشت داد و دومی دختر زردشت را به نام پروسیستا که از زن نخستین داشت، به همسری خود در آورد. از مدت بیست سال دیگر که از عمر زردشت باقی بود روایات و حکایاتی بسیار نقل کرده اند. در سراسر این روزگار وی به نشر دین اورا مزاد در میان ایرانیان بگذارنید. در این زمان دو پیکار و جنگ با دشمنان بر پا ساخت. در پیکار نخستین اسفندیار مکانتی رفیع و نامی بلند یافت و، به دلاوری و جنگاوری، شهرة آفاق شد، زیرا قبایل تورانی را که به کشور ایران هجوم آور شده بودند در هم شکست. اما جنگ دوم بر حسب این حکایات در زمانی روی داد که زردشت به مرحلة هفتادوهفتمین سال عمر خود رسیده بود. در این پیکار گرچه پیروز گردید، لیکن عاقب کشته شد و نویسندگان اوستا در هزار سال بعد گفته اند که چون تورانیان شهر بلخ را به غلبه گرفتند، یکی از آنان ناگهانی بر آن پیامبر یزدانی تاخت، او را در برابر محراب آتش، در هنگامی که به عبادت مشغول بود، به قتل رسانید.
تعالیم زردشت
دینی که این پیغمبر ایرانی تعلیم فرمود یک آیین اخلاقی و طریقه یگانه پرستی است. وی مانند موسی، نبی موحد عنبرانی، خود موجد و شارع دینی نوین گردید، هر چند مبادی و معتقدات بازمانده از پیشنیان را پایه و مبنای تعلیم خود قرار داد.
زردشت خدای معبود و متعال کیش خود را اهورا مزاد لقب داده، یعنی «خدای حکیم». این نامگذاری اختراع او نبوده بلکه اسم مزدا در زمان او معروف و معلوم بوده است و بدون شک اهورامزدا را همگی خدای عالم و خلاق و نظام طبیع می دانستنه اند و آن همان خدایی است که نزد آریاییهای هند، به لقب و نام وارونا، مورد ستایش عام و خاص بوده است و معلوم می شود که عشیره و قبیله زردشت سالها قبل از او به این خدای م