تاریخ قدرت ‌های بزرگ اروپا

تاریخ قدرت ‌های بزرگ اروپا

به ادامه مطلب مراجعه کنید...

 

قدرت ‌های بزرگ اروپا

 

تاریخ دوران پیش از جنگ جهانی اول را می‌توان با بررسی ویژگیهای آن گروه از کشورهای بزرگ اروپایی که قدرت آنها به رویدادهای سراسر جهان شکل داد بهتر درک کرد. هر یک از این کشورها تمایلات، ضعفها، قوتها و تجربیات تاریخی مختص به خود داشتند در این مبحث این کشورها به ترتیب از غرب اروپا تا شرق این قاره و از دمکراتیک‌ترین تا مطلقه‌ترین کشورها مورد بررسی قرار خواهند گرفت. همچنین عبور از غرب به شرق اروپا عموماً منجر به گذار از شهرنشین‌ترین کشورها تا کشورهای زراعتی این قاره خواهد شد.

 

 

بریتانیای کبیر

در سال 1900 بریتانیای کبیر عموماً به عنوان لیبرال‌ترین و مرفه‌ترین کشور اروپا قلمداد می‌شد. مردم بریتانیا از ثمرات اقتصادی جامعه‌ای کاملاً صنعتی بهره‌مند بودند. امپراطوری عظیم مستعمرانی علاوه بر تأمین مواد خام عمده و مورد نیاز صنایع بریتانیا بسیاری از مواد غذایی حیاتی مورد نیاز جمعیت زیاد بریتانیا را که بسیار فزونتر از میزان حاصلخیزی این جزیره کوچک بود فراهم می‌ساخت. با رفاهی که در نتیجه صنعتی شدن سریع به دست آمده بود اشراف قدیمی و صاحبان صنایع جدید هر دو بر سر اینکه وضعیت موجود بهترین وضعیت ممکن است توافق داشتند.

ویژگی زندگی سیاسی در پادشاهی مشروطه برینانیای کبیر گرایشهای روزافزون در جهت اصلاحات اجتماعی و لیبرالیسم بود. لایحه اصلاحات سال 1876 و لایحه حق انتخاب سال 1884 حق رأی واقعی و جامع به مردان بالغ داده بود. زمانی که لایحه پارلمان در سال 1911 به اجرا گذاشته شد مجلس عوام که بخش منتخب پارلمان بریتانیا محسوب می‌شود اختیار کنترل بودجه دولت را به دست آورد. این لایحه همچنین به نوعی سنگینی حضور گروههای ممتاز را که بر پارلمان و به ویژه بر مجلس اعیان حاکم بود کاهش داد. برخلاف فرانسه و بسیاری از کشورهای اروپایی دیگر که نظام چند حزبی در آنها رایج بود سیاستهای بریتانیا همچنان در چارچوب نظامی که توسط دو حزب اداره می‌شد توسعه و تکوین می‌یافت نظام دو حزبی ضرورت تشکیل ائتلافهای حزبی را برای به دست آوردن اکثریت حکومتی از بین می‌برد و بنابراین به نظام سیاسی باثبات‌تری منجر می‌شد. به همین دلیل بریتانیای کبیر قادر بود بسیاری از نهادهای سیاسی و اقتصادی خود را بدون انقلابهای خونین و تفرقه‌انگیز اصلاح کند. ظهور حزب کارگر قدرت سیاسی در حال رشد کارگران و طرفداران آن را نشان داد. معهذا هنوز مناقشات بیشمار کارگری اعتصابها و خواسته‌های مستمر کارگران برای دسمتزد بیشتر و بهبود شرایط کار و منافع فرعی دیگر وجود داشت. صاحبان صنایع به اصل عدم مداخله دولت در امور معتقد بودند اصلی که بر اساس آن دولت ناگزیر بود سیاست عدم مداخله را در فعالیت‌های اقتصادی اتخاذ کند. این امر به صاحبان صنایع اجازه می‌داد دقیقاً آنچه می‌خواهند به انجام برسانند از این رو صاحبان صنایع اجازه می‌داد دقیقاً آنچه می‌خواهند به انجام برسانند. از این رو صاحبان صنایع به دلیل عدم کنترل دولت با همه توان در مقابل خواسته‌های اتحادیه‌های کارگری برای بهبود شرایط کار ایستادگی کردند. علیرغم مخالفت صاحبان صنایع اتحادیه‌های کارگری دائماً قدرت و نفوذ بیشتری کسب می‌کردند و طرفداران سیاسی آنان در پارلمان غالباً این قدرت را به قوانین محدود کننده انحصارات افزایش حق بیکاری و بهبود شرایط کار تبدیل می‌کردند. همچنین اصلاحات مشابهی در زمینه‌هایآموزش و رفاه اجتماعی به عمل آمد.

امپراتوری بریتانیا بزرگترین امپراتوری در جهان بود و همچنین که زبانزد خاص و عام بود: (( خورشید هرگز در امپراتوری بریتانیا غروب نمی‌کرد.)) در جنوب اقیانوس آرام، بریتانیای کبیر دو ((بریتانیا))‌ی جدید در استرالیا و زلاندنو تاسیس کرده‌بود و در آسیا، هنگ‌کنگ سواحل چین، شبه‌جزیره مالایا، برمه، هند، سیلان و مناطق کلیدی کوچک در طول خلیج‌فارس امتیازهای فراوانی داشت. در آفریقا بر مصر و کانال حیاتی سوئز حاکمیت داشت. در غرب آفریقا ساحل طلا، نیجریه، سیرالئون، و گامبیا تحت سلطه‌اش بود. در نیمکره غربی، بریتانیای کبیر علیر غم از دست دادن بسیاری از مستعمرات اولیه‌اش، همچنان حضور قوی خود را از طریق کنترل کانادا و نیوفایلند حفظ کرده‌بود. بریتانیا و گینه بریتانیا را در خاک اصلی آمریکای‌جنوبی و مرکزی در اختیار داشت. دومینیون‌هایی مانند کانادا، استرالیا و زلاندنو نیروهای مسلح خود را دارا بودند اما برای دفاع کامل متکی بر نیروی دریایی بریتانیا بودند.

ارتش متشکلی از افسران و افراد بریتانیایی که به‌طور اعجاب‌آوری کوچک بود به‌علاوه چند واحد بومی که توسط بریتانیایی‌ها فرماندهی می‌شد، آرامش را در سراسر امپراتوری حفظ می‌کرد. برای مثال، تنها4000 بریتانیایی در سراسر شبه‌قاره هند مستقر بودند. در مقابل میلیونها پاوند برای تامین بودجه‌ی نیروی دریایی صرف می‌شد که در نوع خود بزرگترین نیروی دریایی جهان بود، نیروی دریایی بریتانیا، امپراتوری را یکپارچه نگه می‌داشت و بر دریاها حکومت می‌کرد.

واحدهای این نیرو در گلوگاههای استراتژیک در گوشه و کنار جهان نظیر جبل‌الطارق در مدخل غربی دریای مدیترانه دماغه امیدنیک در رأس شبه جزیره مالایا که ورود به چین را کنترل می‌کرد مستقر بود. بریتانیای‌ها همچنین برای بارگیری زغال‌سنگ آب و ملزومات دیگر جزایر بیشماری در اقیانوسهای جهان در اختیار داشتند.

 

فرانسه

فرانسه کشوری صنعتی و امپراطوری وسیعی بود که از زیر بنای کشاورزی قابل توجهی برخوردار بود. در فرانسه نیز مانند بریتانیا گرایش به الیبرالیزه‌ شدن به طور مستمر وجود داشت اما حرکت به سوی اشکال سیاسی دمکراتیک‌تر با تمایلات هواخوهان سیاستهای استبدادی‌تر و محافظه‌ کارانه‌تر اصطکاک پیدا کرده بود نظام سیاسی چند حزبی فرانسه پیش از جنگ جهانی اول نمودار درجات مختلفی از محافظه کاری، لیبرالیسم و رادیکالیسم بود و غالباً موجب بی‌ثباتی دولتهای این کشور می‌شد. بعد از شکست فاجعه‌آمیز فرانسه در جنگ 1871 فرانسه- پروس گروهی از سیاستمداران اساساً میانه‌رو از طبقه متوسط جمهوری سوم را بنیان نهادند. این گروه با مخالفت نیرو‌های راستگرا که خواستار بازگشت به سلطنت محافظه‌کارانه بودند و همچنین نیروی‌های چپ‌گرا که طرفدار یک دولت انقلابی‌تر سوسیالیس بودند مواجه شد.

ماجرای دریفوس که از سال 1894- 1906 ادامه یافت انعکاسی از تجزیه عمیق در درون جامعه فرانسه بود. دریفوس افسر یهودی و دون‌پایه ارتش فرانسه به اتهام فروش اسرار نظامی به یک قدرت خارجی محکوم شد. بسیاری از فرانسویان از جمله روشنفکران برجسته‌ای مانند امیل زولا عقیده داشتند که دریفوس گناهی ندارد و قربانی حمایت از مقامات بلند پایه قضایی و نظامی شده است. بازتاب ماجرای دریفوس تمامی جامعه فرانسه را در برگفت و گستره‌ای را که جامعه فرانسه برای رهایی از امتیازها و سنن ریشه‌دار پیموده بود به طور جدی مورد تردید قرار داد. دریفوس در سال 1906 بیگناه شناخته شد.

تبرئه وی به سقوط نیروهای محافظه کار و پیروزی جمهوری خواهان و سوسیالستها منجر شد. دولتهای ائتلافی که پس از آن روی کارآمدند کوشیدند ارتش را تجدید سازمان و مطیع دولتهای غیرنظامی کنند و قدرت سیاسی کلیسای کاتولیک را محدود نمایند  کارگران متشکل درصدد تحقق اطلاحات اقتصادی همه جانبه بودند و حمایت سیاسی گسترده‌ای نیز کسب کردند با توجه به افزایش قدرت مجلس نمایندگان سوسیالیستهای فرانسوی از 1905 تا 1910 برای تفکیک رسمی کلیسا از حکومت و نیز تأمین مقرری دوران کهولت و تصویب قوانین جهت بهبود وضعیت خیل عظیم کارگران اقداماتی به عمل آوردند معهذا برخلاف کارگران بریتانیایی اعضای اتحادیه‌های کارگری در فرانسه تا پیش از جنگ جهانی اول حقوق اساسی کمتری به دست آوردند.

فرانسه با مسائل متعددی مواجه بود که از جمعیت محدود و نسبتاً ثابت آن و همچنین همجواری با چندین کشور اروپایی رقیب ناشی می‌شد. به همین دلیل دولت فرانسه به سمت توسعه نظام اتحادها متمایل شد که منافعش را تأمین می‌کرد. در ابتدا فرانسه نگران توسعه قلمرو و نفوذ آلمان بود و برای به حداقل رساندن قدرت این کشور در قاره اروپا درصدد بود از طریق یافتن متحدانی با آلمان و نظام اتحادهای آن برابری کند. در سال 1894 فرانسه پیاپی سری با روسیه امضا کرد مبنی بر اینکه اگر فرانسه از سوی آلمان یا ایتالیا مورد حمله قرار گرفت روسیه به آلمان حمله کند و بالعکس در صورتی که روسیه توسط آلمان یا اتریش هدف واقع شد فرانسه علیه آلمان وارد عمل شود. فرانسه این توافق را به عنوان وزنه تعادل در مقابل اتحاد سه جانبه آلمان تلقی می‌کرد متعاقب آن فرانسه برای توسعه پیمان مذکور در صدد برآمد بریتانیای کبیر را به شرکت در این پیمان تشویق کند بریتانیای کبیر که به طور سنتی نسبت به اتحادهای اروپایی مظنون بود ابتدا دچار تردید شد اما سرانجام در سال 1904 با فرانسه و در سال 1907 با روسیه به یک تفاهم غیر رسمی دست پیدا کرد. با حصول این حسن تفاهم سه جانبه که هرگز از یک توافق شرافتمندان فراتر نرفت فرانسویها بر این باور بودند که تعادلی نیرومند در مقابل قدرت فزاینده آلمان در اروپای مرکزی برقرار کرده‌اند.

فرانسه دومین امپراتوری استعماری جهان را از لحاظ وسعت در اختیار داشت در آسیا امپراتوری فرانسه به هندوچین محدود می‌شد که شامل یک مجموعه سه واحدی بود: ویتنام، لائوس و کامبوج فرانسه در شمال و غرب افریقا سرزمینهای زیادی در اختیار داشت و در طول سواحل مدیترانه بر الجزایر و تونس و در سال 1912 بر مراکش حکومت می‌کرد. امپراتوری فرانسه با فاصله زیادی از دریای مدیترانه و در آن سوی صحرا به سمت جنوب تا رودخانه کنگو، افریقای غربی فرانسه و افریقای استوایی فرانسه را در بر می‌گرفت. در نیمکره غربی فرانسه تعدادی از جزایر هند غربی، گینه فرانسه در آمریکای جنوبی و جزایر اطراف سواحل نیوفاندلند و چندین جزیره در اقیانوس آرام جنوبی و اقیانوس هند را در اختیار داشت.

 

ایتالیا

ایتالیا مانند آلمان نسبتاً یکپارچه شد. رهبر روند وحدت این کشور پادشاهی پی‌ید‌مونت- ساردینیا در شمال ایتالیا بود که الگوی رفاه اقتصادی و کارایی در شبه جزیره ایتالیا قلمدادد می‌شد. کامیلودی کاوور نخست وزیر پی‌یدمونت- سادینیا یکپارچگی ایتالیا را تحت حاکمیت پادشاهای پی‌ید‌مونت- ساردینیا پیش‌بینی کرده بود. در سال 1870 شهروندان رم که تا پیش از آن گروه پاپها بر آنان حکومت می‌کرد انتخاباتی برگزار کردند که به پیوستن رم به پادشاهی جدید التأسیس ایتالیا منجر شد پاپ پیوس نهم نتایج این انتخابات را مردود اعلام کرد و خود را زندانی وقعی در واتیکان خواند. این امر موجب بروز شکاف میان کلیسا و حکومت ایتالیا شد و در نتیجه بر سر راه توسعه و پیشرفت متناسب ایتالیا در آستانه ورود به قرن بیستم اختلال ایجاد کرد.

در پی یکپارچگی ایتالیا حکومت گرفتار اختلافات داخلی رهبران رقیب و تجزیه منطقه‌ای شد. اقتصاد ایتالیا به کندی صنعتی می‌شد و فرسنگها با اقتصاد صنعتی آلمان و بریتانیای کبیر فاصله داشت روند صنعتی شدن شکاف عظیمی بین منطقه صنعتی و شمال که از لحاظ کشاورزی غنی بود و منطقه فقیر بی‌حاصل و پر جمعیت جنوب ایجاد کرد. سطح زندگی در غالب مناطق ایتالیا آن چنان پایین بود که میلیونها تن به ایالات متحده و آمریکای لاتین مهاجرت کردند. از طرف دیگر مخارج سنگینی که برای تجهیز ارتش صرف می‌شد فشار بیشتری به اقتصاد کشور وارد می‌کرد.

میان جناح چپ که در صدد ملی کردن بخشهای اساسی صنعت و توزیع مجدد ثروت بود و سیاستمداران محافظه کار کاتولیک که طرفدار حقوق مالکیت طبقات متوسط و بالا بودند کشمکش فزاینده‌ای وجود داشت. از این رو خشونت سیاسی افزایش یافت و استفاده روزافزون از ترور و آدم‌کشی به عنوان وسیله‌ای برای حل اختلافات سیاسی رایج شد.

برخی از رهبران سیاسی تلاش کردند با جلب توجه مردم به توسعه‌طلبی بیگانگان وحدت را در میان آنان ترویج نمایند. ایتالیا با اتریش هنگری بر سر کنترل تایرول در مرز شمالی خود درگیر شد درماورای بحار، ایتالیا توجه خود را برای پیشروی به سمت جنوب در آن سوی مدیترانه و دستیابی به افریقا معطوف کرد. ایتالیا به تونس و لیبی در شمال افریقا و نیز حبشه در شرق این قاره علاقه‌مند بود ولی مانورهای فرانسه مانع از ورود ایتالیا به تونس شدند و اتیوپی تلاشهای ایتالیا را ناکام گذارد. با وجود این ایتالیا بخشهای کوچک و کم ارزشی از ساحل شرقی آفریقا را حفظ کرد. پیش از جنگ جهانی اول ایتالیا با توسل به زور لیبی و چند جزیره در دریای اژه از تصرف امپراتوری ضعیف عثمانی خارج کرد و به کنترل خود در‌آورد.

 

آلمان

طلیعه‌ی قرن بیستم همچنین شاهد ظهور آلمان به عنوان تقریباً قویترین کشور اروپایی بود. آلمان علیر غم اینکه تا سال 1871 یکپارچه نبود اما به سرعت پیشرفت می‌کرد و با استفاده از کشاورزی سالم و قوی و منابع ذغال‌سنگ و آهن خام خود، قادر بود به یکی از پیشرو‌ترین کشورهای صنعتی جهان تبدیل شود.

از لحاظ سیاسی حکومت آلمان همچنان منعکس کننده تمایلات استبدادی بود که ویژگی عمده پادشاه پیشین پروس به شمار می‌رفت. رایشتاگ آلمان که اعضای آن از سوی مردان بالای 25 سال انتخاب می‌شد در انعکاس نظریات شهروندان هرگز به اندازه مجلس عوام بریتانیا یا مجلس نمایندگان فرانسه قدرت نداشت. پروس به عنوان حکومت مسلط در چارچوب نظام فدرالی آلمان باقی ماند، در حالی که قانون اساسی قدرت اجرایی زیادی در اختیار صدراعظم می‌گذاشت.

رشد قدرت صنعتی موجب شد کارگران به سرعت در اتحادیه‌های کارگری جذب شوند. اما از طرف دیگر این اوتوون بیسمارک ((صدراعظم فولاد و خون)) محافظه کار بود که طی سلسله اقداماتی برای فلج‌کردن جنبش سوسیالیست در آلمان به یک رشته اصلاحات لیبرالی دست زد.

بیسمارک در چارچوب برنامه رفاه اجتماعی دهه 1880 خود بیمه اجتماعی را دایر کرد که بر اساس آن به کارگران در مقابل بیماری یا تصادفات غرامت پرداخت می‌شد و افراد سالخورده مقرری دریافت می‌کردند. به این ترتیب بیسمارک محافظه کار و پدر سالار برنامه‌های رفاه اجتماعی را چند دهه پیش از حکومتهای لیبرال فرانسه و بریتانیای کبیر و نیم‌قرن قبل از ایالات متحده پیاده کرد. فتوحات آلمان در جنگ 1870 تا 1871 فرانسه- پروس نه تنها یکپارچگی آلمان را تکمیل کرد بلکه کانون سیاستهای اروپایی را نیز تغییر داد. بر اساس پیمان فرانکفورت فرانسه مجبور شد ایالات آلزاس- لوران را به آلمان واگذار کند یک میلیارد دلار غرامت بپردازد و اجازه دهد این کشور استحکامات کلیدی فرانسه را تا زمان پرداخت این غرامت در اشغال داشته باشد. صدر اعظم بیسمارک که در یکپارچگی کشور جدید آلمان نقش برجسته‌ای داشت کاملاً آگاه بود که فرانسه درصدد انتقام برخواهد آمد. در حقیقت یکپارچگی آلمان قدرت جدیدی در اروپای مرکزی به وجود آورد که نه تنها بدگمانی فرانسویها بلکه همچنین بدگمانی دیگر ملتهای اروپایی و عمدتاً روسها و بریتانیها را برانگیخت.

بیسمارک که از مقابله به مثل فرانسه بیمناک بود در صدد برآمد با تشکیل اتحادهای سیاسی و نظامی جدید از جمله اتحاد با اتریش- هنگری متحد شود که به پشتیبانی یک قدرت نظامی نیرومند برای حمایت از خود در یک منازعه احتمالی با روسیه نیاز داشت. در سال 1879 آلمان و اتریش هنگری یک پیمان سری اتحاد دو جانبه امضا کردند مبنی بر اینکه اگر هر یک از طرفین مورد حمله روسیه قرار گیرد طرف دیگر علیه روسیه وارد جنگ شود و چنانچه هر یک از طرفین مورد حمله قدرت دیگری (غیر از روسیه) قرار گیرد طرف دیگر بیطرف باقی بماند.

سه سال بعد در سال 1882 پیمان دو جانبه گسترش یافت و ایتالیا نیز به آن پیوست بر اساس مواد محرمانه پیمان سه جانبه چنانکه ایتالیا یا آلمان مورد حمله فرانسه واقع می‌شد هر سه کشور در کنار هم علیه مهاجم وارد جنگ می‌شدند و در صورتی که هر یک از متحدان از سوی دو قدرت بزرگ هدف تهاجم واقع می‌شد دو جناج دیگر به آن یاری می‌رساندند ایتالیاییها که از قدرت دریایی بریتانیا هراس داشتند تصریح کردند در صورتی که بریتانیای کبیر در هر کدام از حملات نقش داشته باشد این پیمان به اجرا گذاشته نمی‌شود.

از آنجا که ایتالیا از تصرف تونس توسط فرانسه در سال 1881 خشمگین بود و از طرف دیگر به این دلیل که آلمان پیشنهاد کرده بود به امپراطوری ایتالیا برای حفظ لیبی کمک کند ایتالیا مایل بود با آلمان در صف‌بندی واحدی قرار گیرد. بیسمارک همچنین تلاش می‌کرد تا از منازعه اتریش- روسیه در بالکان جلوگیری کند اما تلاشهای وی در پاره‌ای از مقاطع به علت تمایل اتریش- هنگری به تصرف سرزمین‌های جدید در بالکان چندان موفق نبود در حقیقت سیاست خارجی تهاجمی اتریش در قبال ایتالیا و بالکان مستقیماً با موجهای ناسیونالیسم در این مناطق روبرو شد و به نابودی اتحادی که بیسمارک محتاطانه بنا کرده بود کمک کرد. در ابتدا بریتانیای کبیر مطمئن از برتری دریایی خود از این نوع تحرکات که برای یافتن متحد انجام می‌شد بر کنار باقی ماند. سیاست انزوای بریتانیا بعد از آنکه آلمان اعلام کرد قصد دارد یک نیروی دریایی نیرومند تشکیل دهد و یک قدرت بزرگ صنعتی شودد تغییر کرد.

در سال 1890 بیسمارک زیر فشار قیصر ویلهم دوم که می‌خواست وزیر ارشد حکومت خود باشد استعفا کرد. ولیهم دوم درصدد بود مجدداً حکومتی مستبدتر تشکیل دهد اما با مخالفت احزاب سوسیالیست آلمان روبرو شد. ویلهم همچنین از رشد ارتش آلمان و ذخیره‌سازی تسلیحات حمایت می‌کرد با توجه به تداوم رفاه اقتصادی و موفقیت در توسعه امپراتوری آلمان ویلهم دوم برای خنثی کردن تلاش سوسیالیست‌ها و تشکیل حکومت مشکل زیادی نداشت.

آلمان دیر به میدان رقابت امپریالیستی آمد و مجبور شد ته مانده این رقابتها را به خود اختصاص دهد. یک رشته جزیره در غرب اقیانوس آرام و یک قلمرو نفوذ در چین و همچنین سرزمینهای پراکنده‌ای در افریقا از جمله توگولمند و کامرون در افریقای جنوب غربی آلمان (نامی بیا) سهم آلمان در این رقابت بود. سایر قدرتهای امپریالیستی که خود به ندرت صلح طلب بودند آلمان را مشخصاً متجاوز قلمداد می‌کردند. حتی ایالات متحده با نگرانی و سوءظن عقیده داشت که آلمان در پی تأسیس یک پایگاه قدرت در نیمکره غربی است.

 
اتریش- هنگری

در طول قرن نوزدهم امپراتوری اتریش یکی از محافظه کارترین نیروها در اروپا بود. امپراطوری اتریش به عنوان مجموعه‌ای عقب مانده از زمان زیر بار خواسته‌های ملیتهای قومی متعدد که هر یک داعیه خود مختاری در سرزمین خود را داشتند در آستانه فروپاشی بود. ملیتهای اسلاو، لهستانها، چکها، اسلوواکها، روتانیاییها، صربها کرواتها و اسلوونها اندکی بیش از مجموع جمعیت دو گروه قومی حاکم بر عرصه سیاست یعنی آلمانیهای اتریش و مجارهای هنگری بودند به علاوه هنوز در داخل امپراطوری گروههای قومی دیگری مانند ایتالیایی‌ها، یهودیها و رومانیاییها هم وجود داشتند. از آنجا که اتریش- هنگری فاقد وحدت قومی مذهبی و زبانی بود امپراتور فرانسیس ژوزف که از 1848 تا 1916 زمام امور را در دست داشت نتوانست اقدام مؤثری برای یکپارچه کردن سرزمین خود و تبدیل آن به یک پیکره واحد به عمل آورد. معهذا پادشاهی هابسبورگ و طبقه اعیان سرسختانه بر سرکوب حرکتهای ناسیونالیستی و احزاب انقلابی متعددی که از دل این حرکتها بیرون می‌آمد پافشاری می‌کردند. حکومت اتریش- هنگری بخصوص با درخواستهای ناسیونالیستی روزافزو اسلاوها در بالکان مخالفت خاصی داشت. همچنین کشمکشهای ناسیونالیستی میان آلمانیهای حاکم و مجارها وجود داشت وابستگی اقتصادی به یکدیگر در داخل امپراتوری بسیار ضعیف بود و روند صنعتی شدن در اتریش- هنگری فاصله زیادی با بسیاری از همسایگان داشت. خواسته‌های طبقه کوچک کارگان برای بهبود شرایط کار و لیبرالیزه کردن حکومت گستاخانه توسط پادشاه محافظه‌کار و اشرافیت حاکم رد می‌شد. از این رو امپراتوری هیچ اصلاحاتی را مشابه آنچه در بریتانیای کبیر و فرانسه پیاده شد به عمل نیاورد. امپراتور بیهوده کوشید با اتخاذ یک سیاست خارجی تهامی در قبال بالکان و ایتالیا توجه عمومی را از اختلافات بیشمار در درون امپراتوری منحرف کند. با توجه به قدرت محدود نظامی امپراتوری مجبور شد برای حفظ و ادامه این مواضع تهاجمی عمدتاً به متحد آلمانی خود اتکا کند به این ترتیب اتریش یکی از عوامل اصلی تشدید و توسعه تشنج در اروپای مرکزی بود در حالی که همچنان در عرصه سیاست بین‌المللی و اقتصاد در حال اضمحلال بود.

 

روسیه

از دیدگاه غرب روسیه تزاری کشور بسیار بزرگ اما عقب مانده بود. در حالی که از لحاظ وسعت سه برابر ایالات متحده بود. علیرغم رشد صنعتی چشمگیر در ربع قرن پیش از آن در سال 1914 فقط سه میلیون کارگر صنعتی در میان جمعیت 170 میلیونی این کشور وجود داشت و جمعیت آن را عمدتاً دهقانان تشکیل می‌دادند. نظام آموزشی روسها نیز اخیراً گسترش یافته بود اما در آستانه جنگ جهانی اول کمتر از نیمی از جمعیت روسیه باسواد بود البته این جمعیت همگون نبود. تعداد روسها به نصف جمعیت امپراتوری نمی‌رسید. اوکراینی‌ها، بیلوروسی‌ها لهستانی‌ها، لیتوانیایی‌ها، لتونی‌ها، استونیایی‌ها، فنلاندی‌ها، یهودی‌ها، ارمنی‌ها، گرجی‌ها و قبایل متعدد مسلمانان ترک بخش عمده بقیه جمعیت را تشکیل می‌داددند و چندین گروه قومی دیگر نیز در داخل مرزهای پهناور این کشور به سر می‌بردند. اغلب مردم غیر روسی آداب و سنن فرهنگی و مذهبی مخصوص خود را داشتند و صرفاً به علت قدرت برتر روسها در امپراتوری با یکدیگر به سر می‌بردند. در سال 1917 زمانی که زیر فشار انقلاب و جنگ کنترل پایتخت بر بقیه کشور کاهش یافت نهضتهای استقلال طلبی و خودمختاری به سرعت در میان برخی از خلقهای اقلیت گسترش یافت.

نیکلای دوم که در سال 1894 به تخت نشست مانند ترازهای پیش از خود بر این باور بود که تنها او از سوی خدا انتخاب شده است تا بر امپراتوری روسیه حکم براند. شورش سال 1905 وی را در مورد ضرورت مجاز دانستن تأسیس یک دوما که قدرت قانونگذاری چندانی نداشت متقاعد کرد. معهذا بلافاصله بعد از پایان شورش نیکلای اصلاحات را لغو کرد. زمانی که او دریافت ترکیب دو دومای نخستین موافق طبعش نبود قانون انتخابات را در سال 1907 طوری تغییر داد تا نمایندگان محافظه‌کارتری انتخاب شوند. در نتیجه این اقدام دومای بعدی آنقدر با حکومت همکاری می‌کرد و هماهنگ بود که اجازه یافت حداکثر دوره پنج ساله را طی کند. دومای چهارم تقریباً در پایان دوره قانونگذاری خود بود که اولین انقلاب 1917 به وقوع پیوست.

در قرن نوزدهم امپراتوری روسیه از طریق خشکی به سمت شرق تا سواحل اقیانوس آرام و به سمت جنوب شرقی تا آسیای مرکزی یا ترکستان گسترش یافته بود. این توسعه از جهانی با گسترش ایالات متحده در جهت غرب قابل مقایسه بود. هم مهاجران آمریکایی و هم مهاجران روسی قبایل پراکنده را بر سر راه خود کنار می‌زدند. اما روسها علاوه بر آن در کشورهای تثبیت شده‌ای نظیر امپراتوری عثمانی، پرشیا (ایران)، افغانستان و چین نیز پیشروی داشتند. حکومت روسیه برای یکپارچه کردن بخشهای بزرگ قلمرو خود دست به احداث خط آهنی زد که از سیبری عبور می‌کرد. احداث یک خط‌آهن یک خطه به طول تقریبی 5500 مایل از مسکو به ولادی وستک در حاشیه اقیانوس آرام در سال 1903 به پایان رسید. از آنجا که ولادی وستک در مواقعی از سال در محاصره یخ قرار می‌گرفت روسیه در سال 1896 چین را مجبور کرد اجازه دهد یک انشعاب از خط آهن سیبری از منچوری چین عبور کند و به پورت آرتور در ساحل دریای زرد برود که مشکل یخبندان نداشت. در منچوری و کره، امپریالیسم روسیه آشکارا با امپریالیسم ژاپن که در پی توسعه‌طلبی در این سرزمینها بود مقابله کرد.

 

 

 

 

 

خلاصه:

پیش از جنگ جهانی اول، اروپا غنی و قدرتمند اما گرفتار مشکلات داخلی بود. حکومتهای اروپایی در داخل کشورهای خود درگیر منازعه میان نیروهای محافظه‌کار، لیبرال و سوسیالیست بودند. در بریتانیای کبیر فرانسه و حتی آلمان این اختلافات سیاسی داخلی به اصلاحاتی منجر شد که زندگی طبقه متوسط و طبقه کارگر را بهبود بخشید. با وجود این در اتریش- هنگری و روسیه اشراف محافظه‌کار همچنان نیروی سیاسی مسلط بودند. در حالی که مشخصه بریتانیا و فرانسه گرایش به سمت لیبرالیزه شدن بود حکومتهای خود کامه‌تر آلمان و روسیه موفق شدند استیلای خود را حفظ کنند.

کشورهای اروپایی علیرغم کشمکشهای سیاسی داخلی، همچنین یکدیگر را نگران کرده و به ستوه آوردند. تاسیونالیسم رقابتهای دیرینه را تشدید کرد. فضای مسموم ناشی از این رقابتها باعث شد کشورهای اروپایی برای حفظ امنیت خویش به انبار کردن تسلیحات و تشکیل پیمانهای نظامی روی آورند. علیرغم مشکلاتی که انعقاد این پیمانها در برداشت آلمان و فرانسه پیمانهایی را طرای کردند که به همان میزان که باعث حفظ صلح می‌شد احتمال بروز جنگ را نیز افزایش می‌داد. زرادخانه‌های توسعه یافته و پیمانها هر دو به جای به بار آوردن احساس آرامش و امنیت به تشنجات موجود در این قاره دامن زدند.

سرانجام اروپاییها نسبت به آسیاییها و افریقاییها که در جریان تحرکات امپریالیستی به انقیاد آنان در می‌آمدند احساس برتری پیدا کردند. بریتانیای کبیر فرانسه صاحب بزرگترین امپراتوریها بودند.

آلمان و ایتالیا که هر دو در اواخر قرن نوزدهم یکپارچه شده بودند نسبتاً تازه وارد بودند و می‌کوشیدند هر سرزمینی را که در افریقا و آسیا غیر وابسته باقی مانده بود به چنگ آورند. روسیه و اتریش- هنگری دیگر قدرتهای امپریالیستی بزرگ در اروپا بودند. رقابتهای امپریالیستی تشنج بین‌المللی را افزایش داد و خصومت میان کشورهای اروپایی را تحریک و تشدید کرد.

 

فتح افریقا توسط اروپا

در  اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم کشورهای اروپایی در اوج فتوحات امپریالیستی در سراسر جهان بودند. بارزترین مثال این روند در افریقا به وقوع پیوست. تا پیش از ربع آخر قرن نوزدهم اروپاییها تنها چند پایگاه دیده‌بانی پراکنده در سواحل افریقا به علاوه یک مستعمره اروپایی در الجزایر و رأس جنوبی قاره افریقا داشتند. سی سال بعد کشورهای اروپایی تقریباً تمامی قاره افریقا را به مستعمره‌های مختلف تقسیم کرده بودند.

 

جوامع افریقایی

افریقا طیف وسیعی از خلقها و فرهنگهای مختلف را در برداشت. شمال افریقا از دریای مدیترانه تا صحرا سرزمین تمدن باستانی بود. از قرن هشتم میلادی خلقهای این سرزمین مسلمانان بوده‌اند. این سرزمین مغرب نامیده می‌شد. پیش از قرن بیستم آن بخش از افریقا که پایین‌تر از صحرا قرار داشت مجموعه بزرگی از قبایلی بود که در چشم‌انداز متنوعی از  جنگلهای پرباران، جلگه‌های بی‌درخت، کوهستان و زمینهای ساحلی زندگی می‌کردند. سازمانهای اقتصادی- اجتماعی همه این قبایل متناسب با محیط زندگیشان بود بنابراین بعضی از آنان شکارچی بعضی کشاورز و برخی بادیه‌نشین بودند. جمعی از آنان زندگی شبانی داشتند و عده‌ای نیز در مرحله جمع‌آوری غذا به سر می‌بردند. نظامهای سیاسی آنان طیفی از اجتماعات قبیله‌ای تا امپراتوریهای بزرگ را در بر می‌گرفت از قرن یازدهم به بعد این بخش از قاره افریقا همچنین شاهد هجوم تازه واردانی از شمال اسلامی عربی و از غرب آسیا و از قرن هفدهم شاهد هجوم گروههایی از اروپا بود. در نتیجه رویارویی میان گروههای فرهنگی مختلف بسیاری از الگوهای سنتی قبیله‌ای یا دچار از هم گسیسختگی شد یا کاملاً از بین رفت.

 

الگوی اصلی تقسیم افریقا

کشورهای اروپایی به افریقا به عنوان هدفی با جذابیتهای گسترده اقتصادی، استراتژیک فرهنگی و ناسیونالیستی برای امپریالیسم می‌نگریستند. به علاوه بر اثر موفقیت شرکت بازرگانی خصوصی لئوپولد دوم پادشاه بلژیک در بهره‌برداری از منابع کنگو اروپاییها وسوسه شدند و بعد از سال 1880 به طور جدی برای دستیابی به افریقا بر یکدیگر پیشی گرفتند. د رکنفرانس بین‌المللی برلین طی سالهای 1884 تا 1885 کشورهای اروپایی بر سر قواعد اساسی تقسیم افریقا توافق کردند: (( آنها که زودتر آمده بودند باید زودتر بهره‌مند می‌شدند.)) هر قدرتی که به طور مؤثر یک سرزمین افریقایی را تصرف می‌کرد و کشورهای دیگر اروپا را در جریان آن قرار می‌داد، به عنوان صاحب متصرفات ثبت شده شناخته می‌شد. بعد از سال 1884 این رقابت و تلاش افزایش یافت در حالی که قدرتهای استعماری با سابقه ‌تر- بریتانیای کبیر، فرانسه، پرتغال و اسپانیا- مستملکات خود را در سواحل اصلی افریقا به داخل این قاره توسعه می‌دادند کشورهای جدید ایتالیا و آلمان تلاش می‌کردند در بعضی مناطق ساحلی افریقا که از هجوم قدرتهای استعماری برکنار مانده بود جای پایی به دست آورند و آن را به سمت داخل قاره توسعه دهند. در سال 1912 اروپاییها کنترل سراسر افریقا را به دست گرفته بودند. از سال 1871 تا 1900 بریتانیا حدود 3/4 میلیون مایل مربع زمین و 66 میلیون نفر به امپراتوری افریقایی خود و فرانسه حدود 5/3 میلیون مایل مربع و 26 میلیون نفر به بخش افریقایی امپراتوری خود افزوده بود. با آنکه جزئیات تقسیم افریقا در پایتختهای اروپایی با مسالمت حل و فصل می‌شد تلاش و رقابت برای توسعه متصرفات در افریقا یک رشته خصومتهای جدی به ویژه میان بریتانیای کبیر فرانسه، بریتانیای کبیر و آلمان و نیز میان فرانسه و ایتالیا به وجود آورد.

در حالی که اروپاییها در پی تحکیم متصرفات خود بودند افریقاییها با ورود اروپاییها شاهد نابودی شیوه‌های سنتی زندگی خود بودند و با تلخی در مقابل این روند ایستادگی کردند گرچه به استثنای اتیوپی همه آنان شکست خوردند. حداقل 25 شورش علیه کنترل اروپا بر افریقا پیش از جنگ جهانی اول در این قاره به وقوع پیوست. نمونه‌های مقاومت اشانتی در داهومی و بنین هر رو در افریقای جنوب غربی آلمان و خلقهای شمال اسلامی افریقا بودند. دو گروه از مصمم‌ترین گروههایی که قبل از شکست خوردن سالها علیه اروپاییها جنگیدند پیروان مهدی در سودان و زولوهای افریقای جنوبی بودند که در بحثهای بعدی به هر دو گروه خواهیم پرداخت.

نقشه‌برداری و اکتشاف تقسیم افریقا را به دنبال داشت و مناطق معدودی را که می‌توانست بدون سرمایه‌گذاری عظیم در زمان کوتاهی ثروت به بار آورد برای اروپاییها آشکار ساخت. بنابراین تعجب‌آور نیست زمانی که افریقا کاملاً تقسیم شده بود و دیگر دلیلی برای نگرانی از رقبا وجود نداشت اغلب حکومتهای اروپایی بخشی از منافع خود را در مستلکات تازه به دست آمده از کف دادند.

 

افریقای شمالی

کنترل بریتانیا بر مصر

کانال سوئز که توسط یک مهندس فرانسوی طراحی و توسط یک کمپانی بین‌المللی احداث شد در سال 1869 گشایش یافت و راه میانبری میان اروپا و آسیا ایجاد کرد. بریتانیا نسبت به کشورهای دیگر در کانال سوئز منافع بیشتری داشت. در سال 1875 زمانی که حاکم مصر برای نجات از ورشکستگی سهام خود را در کمپانی کانال به دولت بریتانیا فروخت بریتانیای کبیر منافع کنترل کانال را به دست آورد. بریتانیا پس از کنترل کانال درصدد استیلای بر مصر برآمد. در سال 1882 مصر تبدیل به یک کشور تحت الحمایه بریتانیا به صورت دو فاکتور شد گرچه اسماء در قلمرو امپراتوری عثمانی باقی ماند. مشاوران بریتانیایی در همه ادارات مهم حکومتی گمارده شدند و در حقیقت حاکمان واقعی مصر بودند از آنجا که بریتانیای کبیر مصر را کنترل می‌کرد در سودان نیز دخالت کرد. سودان برای مصر اهمیت داشت زیرا منابع آب رودخانه نیل را در کنترل داشت. مصر مدعی مالکیت بر سودان بود حقیقتی که سودانی‌ها را می‌آزرد، مردمی که در سال 1883 تحت رهبرری مهدی، رهبر یک جنبش ناسیونالیستی مسلمانان دست به شورش زدند. بریتانیای کبیر از 1896 تا 1898 فتح دوباره سودان را تحت فرماندهی ژنرال سرهربرت کیچنر سازمان داد. بریتانیای کبیر پس از تصرف سودان به همراه مصر حکومت مشترکی در سودان تشکیل داد که در عمل به معنی سلطه بریتانیا بود. زمانی که کیچنر به فشودا در سودان رسید با یک گروه اعزامی از فرانسه روبرو شد که در پی کنترل سودان دهکده را به اشغال خود در آورده بودند.

توقف عملیاتی که در پی آمد به واقعه فشودا معروف شد. فرانسه واقع بینانه در سال 1899 عقب‌نشینی کرد و از تمامی ادعاهای خود بر دره نیل در ازای شناسایی ادعاهایش بر صحرا صرف‌نظر کرد. این بحران شدت رقابتهای استعماری را در افریقا بخوبی نشان می‌دهد.

 

افریقای شمال غربی فرانسه

فرانسه قدرت استعماری مسلط در منطقه شمال صحرا بود. سابقه منافع فرانسه در این منطقه به اوایل قرن نوزدهم بازمی‌گشت. در سالهای 1830 تا 1869 فرانسه، الجزایر را فتح کرده بود و بعدها از آن به عنوان پایگاهی برای پیشروی از طرف شرق به تونس از طرف جنوب به داخل در آن سوس صحرا و سرانجام از طرف غرب به مراکش سود جست.

فرانسه از همان ابتدا مهاجرت اروپاییها به الجزایر را ترغیب می‌کرد. الجزایریها برای اینکه استعمارگران اروپایی جایی داشته باشند یکباره بهترین زمینهای کشاورزی خود را از دست رفته دیدند. در سال 1911 از جمعیت 6/5 میلیونی در الجزایر 752 هزار نفر اروپایی بودند. با مسلمانان از هر نظر مانند یک ملت مغلوب رفتار می‌شد. در این چارچوب تعجب‌آور نخواهد بود که مسئله نژادی میان اروپاییها و مسلمانان مطرح شد. در هیچ نقطه دیگری از جهان اسلامی مسلمانان به اندازه الجزایر با چنین تعداد زیادی از بیگانگان مواجه نشده بودند.

علاوه بر مزایای اقتصادی مهاجران ممتاز اروپایی از حق داشتن نمایندگی سیاسی در قوه مقننه فرانسه متروپولین برخوردار بودند بر اساس قانون اساسی فرانسه مهاجران این کشور در الجزایر در سال 1900 سه نماینده و شش سناتور به مجالس سفلی و علیای پارلمان فرانسه فرستادند. در حالی که مسلمانان هیچ نماینده‌ای نداشتند. برخورد بسیاری از مهاجران فرانسوی که در یک موضع برتر تثبیت شده بود آشکار ا با الجزایریها اهانت‌آمیز بود. یک مهاجر فرانسوی در این زمینه می‌نویسد: ((عرب باید سرنوشت یک مغلوب را بپذیرد یا باید جذب تمدن ما شود یا از میان برود. تمدن اروپا نمی‌تواند با زندگی یک وحشی همدردی کند.))

به تدریج سوء رفتار نظام استعماری در فرانسه بحثهای اصلی در مجلس نمایندگان را به خود اختصاص داد و در پی آن در اوایل قرن بیستم اصلاحاتی در این زمینه صورت گرفت. با توجه به مضمون افکار فرانسویها در اینجا نیز مانند هندوچین ایده‌آل اغلب اصلاح طلبان جذب مسلمانان از طریق شیوه‌های مترقیانه بود. مسلمانان طبقه بالای الجزایر تشویق شدند به مدارس فرانسوی بروند و به شیوه فرانسوی آموزش ببینند. پاداش این کار سهمی در ساختار قدرت امپراتوری فرانسه بود اما سیاست جذب به دو علت اساسی در الجزایر شکست خورد. اول آنکه اغلب الجزایرها حاضر نبودند از فرهنگ و قانون مذهبی خویش به خاطر فرهنگ و قانون مذهبی اربابان خود دست بشویند. علت دیگر بی‌علاقگی مهاجران به ازدست دادن امتیازات خود بود که با غالب تدابیری که برای کاهش یا کمرنگ کردن قدرت آنان طراحی شده بود مخالفت می‌کردند.

تونس در قرن نوزدهم علیرغم تلاش ایتالیات برای دستیابی به تونس این کشور تحت‌الحمایه فرانسه شد اگر  چه شبحی از یک حکومت تونسی همچنان وجود داشت. مانند الجزایر فرانسه اروپاییها را برای مهاجرت به تونس تشویق کرد که در سال 1910 جمعیتی بالغ بر 130 هزار نفر اروپایی داشت. هجوم اقلیت ممتاز اروپایی مشکلات مضاعفی در تونس به بار آورد.

مراکش آخرین دستاورد فرانسه در شمال افریقا بود. در آغاز قرن بیستم مراکش یک پادشاهی مستقل و گرفتار مشکلات داخلی خود بود. حکومت مراکش توانست پیشروی امپریالیستی فرانسه را تا مدتی با بهره‌برداری از رقابت فرانسه و آلمان در امور بین‌المللی و با درخواست کمک از حکومت آلمان به تعویق اندازد. آلمان در ابتدا از ورود به این بازی خوشحال بود اما سرانجام در مقابل مخالفت اروپاییها عقب‌نشینی کرد و مراکش را به عنوان قلمرو نفوذ فرانسه به رسمیت شناخت. در 1912 سلطان مراکش مجبور شد پیمانی را امضا کند که بر اساس آن کشورش به تحت الحمایگی فرانسه درآمد.

 

ایتالیا در شمال افریقا

لیتی (عمدتاً ایالتهای تحت سلطه عثمانی تریپولی و سیرنایکا) آخرین منطقه شمالی افریقایی بود که به کنترل اروپاییها درآمد. در آستانه چرخش قرن لیبی یکی از فقیرتری

نویسنده مطلب: عباس گودرزی

عباس گودرزی

پاسخ دهید

1 نظر

Agueda  ۱۳۹۶/۰۶/۱۵ - ۱۳:۴۲:۳۹

Excellent web site you have here.. It's hard to find high-quality writing like yours these days. I seriously appreciate individuals like you! Take care!!